دختر عموي بچه ها تقريبا يك ماه زودتر و كاملا غير منتظره به دنيا آمد در حالي كه فقط چهل روز مانده به پنج ساله شدن تارا و طاهاي ما.
او زود به دنيا آمد و مرا هم زودتر از موعد با خودش كشاند به همان روزهايم.
همان بيمارستان و ساختمان،حتي همان اتاق و همان تخت، حتي نگهبان ورودي هم هنوز همان پيرمرد بداخلاقي بود كه به اين راحتي ها اجازه ي ورود نمي داد،همان كه پنج سال پيش به محضي كه مرا مي ديد بدون هيچ سوال و پرسشي در را برايم باز مي كرد تا من را به NICU برساند،انگار دلش برايم مي سوخت يا شايد هم آنقدر ظاهرم آشفته و به هم ريخته بود كه حوصله كلنجار رفتن با مرا نداشت،اين بار ولي من نه آشفته بودم و نه غم روزهاي زندگي...
ادامه مطلبما را در سایت روزهاي زندگي دنبال می کنید
برچسب : همه,چيز,هنوز,همانطور,بود, نویسنده : b2tatac بازدید : 13 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 0:19